کد مطلب:298660 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:124

روز یازدهم محرم


طبق گفته ی مورخین می دانیم كه پسر سعد عصر عاشورا سر مقدس حضرت اباعبدالله (ع) و جوانان و یاران شهیدش را از بدن جداكرده و به وسیله ی خولی اصبحی و شمر و دیگران در دو نوبت به كوفه فرستاد و خود و جمعی از لشكریانش آن شب را


در كربلا ماند و روز دیگر نزدیك ظهر بود كه پس از دفن كشتگان خود كودكان و خواهران امام (ع) و زنان بازمانده ی دیگر را برداشته و به سمت كوفه حركت كرد.

كیفیت حركت دادن آن بانوان محترمه و سوار كردن آنان بر آن شتران بی جهاز و محملهای بی روپوش و بی فرش، و طرز رفتار آن مردم سنگدل و تندخو- كه همه چیز خود حتی شرف و انسانیت را در برابر چند سكه پول سیاه و یا وعده های تو خالی پسر زیاد از دست داده بودند- با آن كودكان بی گناه و معصوم و... قابل توصیف و شرح نیست و چنان است كه نه نویسنده نیروی نوشتن آن را دارد و نه خواننده تاب شنیدنش را، بخصوص كه آنها را در وقت رفتن، از كنار كشتگان عزیز خود عبور دادند، دیگر خدا می داند چه روزی بر آنها گذشت و چه حالی داشتند و چه صحنه ی دلخراشی پدید آمد... كه باز هم در تاریخ آمده كه دوست و دشمن به حال آنان گریستند.

شاعر دلسوخته ی پارسی زبان در این باره گوید:


چو بر مقتل رسیدند آن اسیران

به هم پیوست نیسان و حزیران [1] .


یكی موبه كنان گشتی به فرزند

یكی شد موكنان بر سوك دلبند


یكی از خون به صورت غازه می كرد

یكی داغ علی را تازه می كرد


به سوك گلرخان سرو قامت

به پا گردید غوغای قیامت


نظر افكند چون دخت پیغمبر

به جان خلد نار دوزخی زد


ز نیرنگ سپهر نیل صورت

سیه شد روزگار آل عصمت


تو را طاقت نباشد از شنیدن

شنیدن كی بود مانند دیدن


در كتاب كامل الزیارت از امام سجاد (ع) روایت شده كه در حدیثی به مردی به نام زائده فرمود:

در آن حال كه ما را از كنار كشتگان عبور دادند من به آن اجسادی كه روی زمین افتاده و كسی آنها را به خاك نسپارده بود نگاه می كردم و مشاهده ی آن منظره سخت بر من ناگوار آمد، و سینه ام را درهم فشرد و اضطراب و نگرانیم از دیدن آن اجساد شدید شد، و چیزی نمانده بود كه جان از تنم بیرون برود!


عمه ام زینب كبری دختر علی (ع) كه حال مرا دید گفت:

«مالی اراك تجود بنفسك یا بقیه جدی و ابی و اخوتی؟»

(تو را چه شده كه می بینم جان خود را به كف گرفته و می خواهی قالب تهی كنی؟ ای بازمانده ی جد و پدر و برادرم؟)

در پاسخ او گفتم:

چگونه بی تاب نشوم و شكیبایی از كفم نرود با اینكه به چشم خود سرور خود و برادران و عموها و عموزادگان خود را می بینم كه بدنهاشان به خون آغشته روی زمین افتاده و جامه هاشان را از تنشان بیرون كرده و كسی نیست آنها را كفن كرده و دفن كند؟

نه كسی به سوی آنان می رود و نه انسانی به ایشان نزدیك می شود؟!

گویا اینان از خانواده ی دیلم و «خزر» هستند (و از اهل اسلام و مسلمین نیستند)؟

عمه ام زینب كه این سخنان را شنید به من گفت:

آنچه مشاهده می كنی مبادا تو را بی تاب كند كه به خدا سوگند این ماجرا روی عهد و پیمانی بود از رسول خدا كه از جد و پدر و عمویت گرفته، و همانا خدای تعالی از گروهی از این امت- كه سركشان و فرعونان امت آنان را نمی شناسند اما در میان اهل آسمانها شناخته شده و معروف هستند- پیمان گرفته كه بیایند و این اعضای پراكنده (و بدنهای قطعه قطعه و جسدهای به خون آغشته) را جمع آوری كرده و به خاك بسپارند، و در این سرزمین برای قبر پدرت «سیدالشهدا» نشانه و علامتی نصب خواهند كرد كه با گذشت زمانها و شب و روزها از بین نخواهد رفت...

پیشوایان كفر و پیروان ضلالت و گمراهی كوشش زیادی خواهند كرد تا آن قبر مطهر را محو كنند و آثار آن را ویران كرده و از بین ببرند، اما از این تلاش و كوشش هیچ نتیجه ای نگرفته و بلكه روز به روز این اثر آشكارتر گردد و كار او برتر و بالاتر رود!

امام سجاد فرماید:

من از عمه ام پرسیدم: این عهد و پیمان را از كجا دانستی و این خبر را از كجا


شنیدی؟

پاسخ داد: این مطلب را ام ایمن برای من گفت، و از پیغمبر برای من نقل كرد.

و سپس به دنبال آن حدیث مفصلی را از ام ایمن نقل می كند. [2] .

و این هم فضیلت بزرگ و یا فضیلتهای بزرگ دیگری از این بانوی عظمی، كه در این حدیث ذكر شده.

و از این جالبتر آنكه در برخی از كتابها نقل شده كه چون خواست از آن سرزمین برود كنار بدن مطهر برادر آمده و دستهای خود را زیر آن جسد قطعه قطعه و بی سر انداخت و آن را روی دست بلند كرده گفت:

«اللهم تقبل منا هذا القلیل من القربان»!

(خدایا این قربانی كوچك را از ما خاندان قبول فرما [3] !).

و براستی اگر این نقل معتبر و صحیح باشد دلیل بزرگ دیگری بر عظمت روح و نیروی فوق العاده دختر بزرگوار علی (ع) است كه گذشته از اینكه با دیدن آن منظره ی جانخراش خود را نباخته بلكه با این عمل و گفتار خود درس شجاعت و شهامت و استقامت و پایداری در راه دین به همه ی مردان و زنان آزاده ی مسلمان می دهد، و خود این عمل و گفتار در شكست روحیه ی دشمن تاثیری شگفت انگیز دارد و حقانیت گوینده را به ثبوت می رساند، كه بر اهل بصیرت پوشیده نیست، و در تاریخ نمونه های فراوانی دارد.


[1] يعني اشك و خون، چون «نيسان» ماه ريزش باران «و حزيران» موسم جوشش خون و حجامت است.

[2] كامل الزياره، صص 266- 261.

[3] بانوي شجاع زينب كبري، ص 142.